پایتخت معنوی جهان اسلام

سامانه فیش های تبلیغی ما

پایتخت معنوی جهان اسلام

سامانه فیش های تبلیغی ما

مورچه‏ ى عاشق‏

مورچه‏ ى نرى عاشق مورچه‏ ى ماده‏ اى شد، مورچه‏ ى ماده گفت: مهر من آن است که این کوهِ خاک را از جلوى من بردارى و به جاى دیگرى ببرى، گفت باشد، مى‏برم، همین که مشغول حمل خاک‏ها شد مورچه‏ ى سومّى آمد و از جریان با خبر شد و گفت: مگر تو این مقدار عمر دارى که چنین شرطى را قبول کردى؟
مورچه‏ ى عاشق گفت: دوست عزیزم مى‏دانم که مرا این اندازه مهلت و عمر نیست؛ ولى به این خوشم که در طریق وصال محبوب و معشوقم هستم، به عشق او کار مى‏کنم، و اگر هم بمیریم در راه عشق محبوبم جان داده ‏ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد