بیائیم ما هم حالمون رو به قرآن عرضه کنیم .
هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در کوفه اقامت کرد. روزى از راهى عبور مىکرد، بهلول که بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام، او را صدا زد:
هارون، هارون، هارون، با تعجب گفت: کیست که مرا با نام صدا مىزند؟ گفتند:
بهلول مجنون. پرده محمل را کنار زد و به بهلول گفت: مرا مىشناسى؟ گفت:
آرى. گفت: من کیستم؟ گفت: کسى هستى که اگر احدى در مشرق ستم کند و تو در مغرب باشى به خاطر این که حاکم کشورى در قیامت از تو بازخواست خواهد
شد. هارون گریست و گفت: بهلول حال مرا چگونه مىبینى؟ گفت: حال خود را بر کتاب خدا عرضه کن:
«إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ* وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ» «1».
«قطعاً نیکان به بهشت اندرند. و بى شک بدکاران در دوزخند».
گفت: تلاش و کوشش ما چه مىشود؟ پاسخ داد:
«... إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» «2».
«فقط خدا از تقوا پیشگان مىپذیرد».
گفت: نسب و قرابت ما با پیامبر چه مىشود؟ جواب داد:
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ» «3».
«پس آنگاه که در صور دمیده مىشود (دیگر) میانشان نسبت به خویشاوندى وجود ندارد و از (حال) یکدیگر نمىپرسند».
گفت: شفاعت رسول خدا چه مىشود؟ پاسخ داد:
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» «4».
«در آن روز شفاعت (به کسى) سود نبخشد، مگر کسى را که (خداى) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید».
گفت: حاجتى دارى؟ بهلول جواب داد: گناهانم را بیامرز و مرا وارد بهشت کن. گفت: مرا چنین قدرتى نیست ولى به من خبر دادهاند که به مردم بدهکارى، مىخواهى بدهکاریت را بپردازم؟ گفت: بدهکارى را نمىتوان با بدهکارى ادا کرد، آنچه نزد توست مال مردم است و همه آن را به مردم مدیونى، واجب است به آنان برگردانى گفت: فرمان دهم مستمرى برایت مقرر دارند که تا پایان عمر به تو بپردازند؟
گفت: من بنده و روزىخور خدایم، چنین مىبینى که خدا یاد تو هست و یاد من نیست!
گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است - آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
حافظ شیرازى، دیوان اشعار، شماره 112.
-----------------------
(1)- انفطار: 13- 14.
(2)- مائده: 27.
(3)- مؤمنون: 101.
(4)- طه: 109.
-----------------------------------
کتاب عبرت آموز، ص: 314 تالیف استاد شیخ حسین انصاریان