در مجالس صدوق (351): بسندش از یونس بن یعقوب که جمعى از اصحاب امام صادق علیه السّلام نزد آن حضرت بودند که در میان آنها حمران بن اعین و مؤمن الطاق، و هشام بن سالم، و طیّار و دیگران با هشام بن حکم که جوان بود حاضر بودند امام ششم علیه السّلام فرمود: اى هشام گفت: لبیک یا ابن رسول اللَّه فرمودش بازنگوئى که با عمرو بن عبید چه کردى و از او چه پرسیدى؟ هشام گفت:
قربانت من شما را احترام میکنم و از شما شرم دارم، و زبانم برابر شما کار نمیکند امام فرمود چون بشما فرمانى دادم انجام دهید.
هشام گفت: وضع عمرو بن عبید و جلوس آموزشى او در مسجد بصره بمن رسید و بمن گران آمد، و رفتم و روز آدینه ببصره درآمدم و بمسجد رفتم و ناگاه با حلقهاى بزرگ از مردم برخوردم و عمرو بن عبید که پارچه سیاه پشمینى بکمر داشت و پارچهاى ردا کرده بود میان آنها بود و مردم را کوچه کردم و بمن راه دادند تا در پایان آنها بر دو زانو برابر عمرو نشستم و گفتم: اى استاد دانشمند من مردى غریبم. اجازه میدهید از شما پرسشى کنم؟ گفت: آرى.
س 1- آیا تو چشم دارى؟
ج- پسر جانم این چه پرسشى است؟ گفتم: پرسشم چنین است، گفت بپرس گرچه پرسشى احمقانه است.
بمن جواب بده چشم دارى؟ آرى، با آن چه بینى؟ رنگها و اشخاص.
س 2- بینى دارى؟ آرى، با آن چه میکنى؟ میبویم با آن بو را.
س 3- دهان دارى؟ آرى با آن چه میکنى؟ مزه هر چیز را دریافت مىکنم.
س 4- زبان دارى؟ آرى، با آن چه میکنى؟ سخن میگویم.
س 5- گوش دارى؟ آرى، با آن چه میکنى؟ آوازها را میشنوم س 6- دست دارى؟ آرى، با آن چه میکنى؟ با آن میکوبم و مشت میزنم.
س 7- دل دارى؟ آرى، با آن چه میکنى؟ هر چه باین اندامها درآید با آن میفهمم.
س 8- این اندامها از دل بىنیاز نیستند؟ خیر نیازمند آنند.
س 9- چطور بدان نیاز دارند با اینکه سالم و درست باشند؟
ج پسر جانم چون هر عضوى تردید کند در چیزى که آن را بوئیده یا دیده یا چشیده یا شنیده یا بسیده بدل مراجعه کند و بوسیله آن یقین پیدا کند و شکش برطرف شود.
س 10- پس خدا دل را بر جا داشته براى برطرف کردن شک اعضاء تن؟
آرى.
س 11- پس ناچار باید دل باشد و گر نه اعضاء تن استوار نباشند؟ آرى چنین است.
در نتیجه: گفتم: اى ابا مروان راستى خدا تعالى ذکره اعضاء تنت را بىرهبر و پیشوا رها نکرده و برایشان امام ساخته تا هر چه را درست یابند امضاء کند و در هر چه تردید دارند آنها را بیقین آورد. و این همه خلق خود را در سرگردانى و شکّ و اختلاف رها کرده و رهبرى برایشان معین نکرده تا در شک و سرگردانى خود بدو رجوع کنند و براى اعضاء تن تو امام و رهبر ساخته؟ دم بست و چیزى نگفت، آنگاه رو بمن کرد و گفت: تو هشامى؟ نه، با او همنشینى؟
نه، پس از کجائى؟ از اهل کوفهام، تو خود او هستى، آنگه مرا در آغوش کشید
و در جاى خود نشانید، و دم نزد تا من برخاستم.
امام علیه السّلام خندهاى کرد و فرمود: اى هشام این را که بتو آموخت؟
گفتم: یا ابن رسول اللَّه بزبانم روان شد، فرمود: اى هشام بخدا این در صحف ابراهیم و موسى ثبت است.
آسمان و جهان (ترجمه کتاب السماء و العالم بحار الأنوارجلد 54) ؛ ج5 ؛ ص238