حکمت نکتههایى درباره رسوم عرب و پندارهاى ایشان :
یک زمانی فکر میکردیم فقط در زمان جاهلیت گرایش به خرافات بوده چون مردم بیسواد و بی فرهنگ بوده اند اما امروزه حتی با سوادش هم دنبال خرافات هست واقعا چرا چرا چرا ؟؟؟؟؟ !!!!!!
به ادامه مطلب بروید .
حکمت نکتههایى درباره رسوم عرب و پندارهاى ایشان
------------------------------------
اعراب هنگامى که گرفتار خشکسالى مىشدند و باران نمىآمد و مىخواستند طلب باران کنند، مقدارى پارچه و چیزهاى دیگر را با بوته و علفهاى خشک به هم مىپیوستند و آن را به دم گاو مىبستند و آتش مىزدند و گاو را به سوى کوهى بلند و دشوار مىراندند و خود از پى آن مىدویدند و خدا را فرا مىخواندند و طلب باران مىکردند. آنان با آتش زدن دم گاو به برق فال مىزدند و گاو را هم فقط به سوى مغرب مىراندند.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 155
-----------------------
یکى از روشنفکران گفته است: هر ملت در رسوم خود از رسوم ملت دیگر تقلید مىکند. هندیان مىپنداشتهاند که گاو فرشتهاى است که خداوند بر او خشم گرفته و به زمین فرستاده است و به همین سبب گاو را در نظر ایشان حرمتى بوده است، مدفوع تازه آن را بر بدن خود مىمالیدهاند و چهره خود را با ادرار گاو مىشستهاند و کابین زنان خود قرار مىدادهاند و در همه احوال به گاو تبرک مىجستهاند، شاید اعراب دوره جاهلى در توجه به گاو همین روش را تقلید مىکرده و همین رسم را معمول مىداشتهاند.
-------------------------------------------------
اعراب در مورد گلههاى گاو پندار دیگرى هم داشتهاند و چنین بوده است که اگر گلههاى گاو به آبشخور براى آب خوردن نمىرفتهاند، گاو نر گله را مىزدهاند تا به آبشخور درآید و گله از پى آن آب بیاشامد، و معتقد بودهاند که جن، گله گاو را از آب خوردن و رفتن به آبشخور باز مىدارد و شیطان روى دو شاخ گاو نر سوار مىشود.
-------------------------------
دیگر از رسوم اعراب آویختن زر و زیور و زنگوله بر مار گزیده بوده است و معتقد بودهاند که مار گزیده با این کار بهبود مىیابد. همچنین گفته شده است از این جهت آنها را بر مار گزیده مىآویختهاند که سر و صداى آن مانع از به خواب رفتن بیمار باشد و عقیده داشتهاند که اگر مارگزیده بخوابد زهر در بدنش سرایت مىکند و مىمیرد و بدین گونه او را از به خواب رفتن باز مىداشتهاند. نضر بن شمیل هم همین عقیده را داشته است. برخى دیگر از اعراب معتقد بودهاند که اگر ابزارهاى زینتى زرین بر او بیاویزند بهبود مىیابد و اگر مس یا زیورهاى مسى بر او آویخته شود، مىمیرد.
------------------------------------
دیگر از پندارها و رسوم عرب این بوده است که هرگاه شمار شتران ایشان به هزار مىرسیده است یک چشم شتر نر را کور مىکردهاند که چشم زخم را از شتران خود دفع کنند.
-------------------------
و اما رسم دیگرى از ایشان که مشهور بوده و به آن «بلیّة» مىگفتهاند این بوده است که ماده شترى را کنار گور صاحبش مىبسته و پابند مىزدهاند تا بمیرد و چنین بوده است که اگر مرد شریف و گرانمایهاى از ایشان مىمرده است، شتر ماده یا شتر نر او را
مىگرفتهاند و سر و گردنش را به سوى پشت او برمىگردانده و مىبستهاند و شتر را در گودالى کنار گور رها مىکردهاند و آب و علف نمىدادهاند تا بمیرد. گاهى جسد شتر را پس از مردنش آتش مىزدهاند و گاه آن را پوست مىکندهاند و پوستش را از علف خشک آکنده مىکردهاند. پندارشان بر این بوده است که اگر مرد گرانمایهاى بمیرد و شترش را چنان نکنند، آن مرد پیاده محشور مىشود و اگر چنان کنند سواره محشور مىشود و همان شتر مرکب او خواهد بود.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 157
-----------------------------------------
از عقاید دیگرى که تقریبا همه اعراب جاهلى در آن اتفاق نظر داشتهاند موضوع «هامة» است. آنان اعتقاد داشتهاند که هیچ مردهاى نمىمیرد و هیچ کشتهاى کشته نمىشود مگر اینکه جغدى نر از سرش بیرون مىپرد و اگر آن شخص کشته شده و انتقام خونش گرفته نشده باشد آن جغد بر سر گورش فریاد برمىآورد که آبم دهید که سخت تشنهام. در همین مورد است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: «هامه وجود ندارد.»
---------------------------
دیگر از چیزهایى که اسلام آن را باطل کرده است، اعتقاد ایشان به صفر است و آن چنان است که مىپنداشتهاند مارى در شکم آدمى است که چون آدمى گرسنه شود آن مار رودهها و کبد آدمى را مىگزد، و گفته شده است که منظور از آن خود گرسنگى است که پس از گرسنگى شروع به گزیدن مىکند. اما آنچه در این حدیث آمده است که «نه سرایت و نه هامه و نه صفر و نه غول وجود دارد.»
----------------------------
دیگر از خرافات عرب این بوده است که اگر مىخواستهاند وارد شهرى شوند که از جن و وباى آن بیم داشتهاند، پیش از آنکه وارد شهر شوند کنار دروازه آن مىایستادهاند و صداى خر در مىآوردهاند و گاه استخوان دنبالچه خرگوشى را به گردن خود مىآویختهاند و آن را افسون جلوگیرى از صدمه جن و بیمارى وبا مىپنداشتهاند.
-----------------------------
دیگر از کارهاى ایشان که شبیه این بوده است، این است که هر کس در بیابان و فلات سرگردان مىشد و راه را گم مىکرد، پیراهن خود را باژگونه مىساخت و دو دست خویش را به یکدیگر مىکوفت، گویى به کسى اشاره مىکرد و راه را پیدا مىکرد.
ابو العملسّ طائى در این مورد چنین سروده است: گاهى از بیم رداى خود را باژگونه مىسازم و گاه فلان کس را صدا مىکنم.
اساس اعتقاد آنان در باژگونه کردن لباس، فال نیک زدن به دگرگون شدن احوال روزگار از بدى به خوبى بوده است.
----------------------------------
دیگر از رسوم اعراب این بوده است که چون مرد به سفر مىرفته است نخى را بر شاخه یا تنه درختى گره مىزده است و پس از برگشتن به آن نخ مىنگریسته است، اگر آن را به حال خود مىدیده، معتقد بوده است که همسرش به او خیانت نکرده است و اگر آن نخ نمىبوده یا گرهش باز شده بود مىگفت همسرم به من خیانت کرده است. به آن گره «رتم» مىگفتهاند، و گفته شده است شاخهاى از درخت را به شاخهاى دیگر مىبستهاند.
این موضوع هم در اشعار عرب آمده است و شاعرى چنین سروده است: چنین مپندار که گرههایى که زدهاى بر تو خبر راست و درستى از او مىدهد.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 159
--------------------------------------------------
گاهى هم به هنگام تب نخ گره مىزده و معتقد بودهاند هر کس آن گره را بگشاید تب به او منتقل مىشود.
---------------------------------
ابن سکیت گوید: اعراب معتقد بودهاند زنى که براى او فرزند باقى نمىمانده است اگر جسد کشته شده شریفى را لگد کند، فرزندش زنده مىماند. در همین باره بشر بن ابى خازم چنین سروده است: زنهایى که کودکان ایشان زنده نمىماندند، شروع به لگد مال کردن جسد او مىکردند و مىگفتند چه خوب است بر این مرد پارچه «لنگى» افکنده شود.
----------------------------------------
دیگر از خرافات و پندارهاى اعراب این بوده است که هرگاه دندان پسر بچهاى از ایشان مىافتاد، آن را میان دو انگشت سبابه و ابهام خود مىگرفت و چون خورشید طلوع مىکرد روى به آن مىآورد و دندان افتاده خود را به سوى خورشید پرتاب مىکرد و مىگفت: اى خورشید به جاى این، دندانى نیکوتر به من بده. در مورد همین پندار شاعر عرب اشاره کرده و چنین سروده است: «خورشید از رستنگاه دندان او، دندانى سپیدتر از تگرگ و رخشان عوض داده است.» دیگرى چنین سروده است: «خورشید از پرتو خود بر دندان او رنگ زده است و دندانش چون برق باران زا مىدرخشد.»
------------------------------------------
اعراب همچنین معتقد بودهاند که خون سرور و سالار براى بهبود محل گاز گرفتن سگ گزنده سودمند و شفابخش است. عبد الله بن زبیر اسدى در این باره چنین سروده است: از بهترین و گرامىترین خاندانى که مىدانیم و خونهاى ایشان شفابخش زخم سگ هار است.
----------------------
دیگر از پندارهاى عرب این است که چون بر مردى از دیوانگى و متعرض شدن ارواح پلید بیم داشتهاند با آویختن چیزهاى نجس و پلید او را آلوده مىکردند، و چیزهایى چون کهنه حیض و استخوان مرده بر او مىآویختهاند و معتقد بودهاند از این سودبخشتر آن است که سودههاى استخوان مردگان را بر او بیاویزند.
-----------------------------------
دیگر از رسوم ایشان آن بوده است که چون پاى کسى به خواب مىرفته و کرخت مىشده است کسى را که دوست مىداشته یاد مىکرده است یا فرا مىخوانده است و کرختى و خواب رفتگى پاى او از میان مىرفته است.
---------------------------
این پندار این بوده است که چون پلک چشم کسى به پرش مىآمده، مىپنداشته است کسى را که دوست مىدارد خواهد دید و اگر محبوب در سفر بوده است، انتظار آمدن او را مىداشته است و اگر دور بوده است، مىگفته است نزدیک
خواهد شد. در این باره بشر چنین سروده است: «چون چشمم به پرش مىآید مىگویم شاید دوشیزه خاندان عمرو مىآید و چشم به دیدارش فروزان مىشود.» و این گمان تا امروز- قرن هفتم هجرى- همچنان میان مردم باقى است.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 161
-------------------------------------------
دیگر از رسوم ایشان چنین بوده است که اگر مردى از ایشان عاشق مىشد و عشق بر او چیره مىشد و آرام نمىیافت، مردى دیگر آن مرد را همچون کودکى بر پشت مىگرفت و مردى دیگر قطعه آهن یا میلى را داغ مىکرد و میان کپلهاى او مىکشید و مىپنداشتند که عشق او از میان مىرود. یکى از اعراب چنین سروده است: از نادانى میان کپلهاى مرا داغ کردید و حال آنکه شیفتگى، آتش دل را فروزان مىکند.
------------------------------
دیگر از پندارهاى ایشان این بوده است که مىپنداشتهاند اگر مرد و زنى یکدیگر را دوست بدارند، در صورتى که مرد روبند زن و زن رداى مرد را پاره کند، عشق ایشان نیکو و پایدار مىشود و اگر چنان نکنند، عشق ایشان تباه مىشود. شاعرى چنین سروده است: «روز دیدار در برقه عالج- نام جایى است- تو رداى مرا دریدى و من هم توانستم روبند کهنه تو را بدرم، پس به چه سبب دوستى میان ما تباه مىشود و ریسمان وصل میان ما گسسته مىشود گسستنى.»
--------------------------
دیگر از رسوم ایشان آن است که معتقد بودهاند خوردن گوشت جانوران درنده موجب فزونى نیرو و دلیرى مىشود، و این رسم پزشکى است و پزشکان چنین عقیده دارند. شاعرى در این باره چنین سروده است: «اگر همه جانوران درنده زمین را بخورى چیزى جز ترسوى بزدل و ناتوان نخواهى بود.» مردى از اعراب دل شیر خورده بود که دلیر گردد، قضا را پلنگى بر او حمله آورد و او را زخمى کرد و آن مرد چنین سرود:
دل شیر ژیان را خوردم که از لحاظ دل و قدم از او گستاختر باشم، ولى او خون خود را به دست خواهرزادهاش از من گرفت، چه خونخواهى سخت و بزرگ.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 162
---------------------------------------
دیگر از پندارهاى آنان این بوده است که دارنده اسبى که در شانه داراى دایرهاى سپید است اگر سوارش شود و اسب زیر ران او به عرق نشیند، دلیل بر آن است که زنش تیز شهوت شده است و به مردان دیگر چشم دارد. به هر حال این موضوع و چنان دایره سپید بر شانه اسب در نظرشان زشت بوده است.
-----------------------------------------
دیگر از رسوم ایشان آن بوده است که پشت سر مسافرى که برگشتن او را خوش نمىداشتهاند، آتش برمىافروختهاند و مىگفتهاند: خدایش او را دور دارد و در پى او آتش افروزد یکى از ایشان چنین سروده است: از نادانى آتش افروختى و حال آنکه باد صبا آنچه را آتش گرفته بود، بر تو برگرداند.
و هرگاه براى سفر بیرون مىآمدند آتش را میان خود و منزلى که آهنگ آنجا داشتند، روشن مىکردند و میان خود و منزلى که از آن بیرون آمده بودند، آتش روشن نمىکردند و این فال نیکى بود که به منظور بازگشت به منزلى که از آن بیرون رفته بودند مىزدند.
------------------------------------
دیگر از رسوم مشهورشان آویختن پاشنه یا دنبالچه خرگوش بود، ابن اعرابى مىگوید: به زید بن کثوة گفتم: آیا معتقدید هر کس به خود استخوان دنبالچه خرگوش بیاویزد جنیهاى خانه و پریان قبیله به او نزدیک نمىشوند گفت: آرى به خدا سوگند که شیطان خماطه و جار عشیره و غول فقر هم به او نزدیک نمىشوند. خاطه و عشیره که تصغیر عشره است نام دو درخت است.
-------------------------------------------
ابو محلّم مىگوید: اعراب از بیم چشم زخم و ربوده شدن کودکان بر آنان دندان روباه یا ماده گربه مىآویختهاند و مىگفتهاند: ماده جنى مىخواسته است کودک قومى را برباید و موفق نشده است، دیگر جنیان او را سرزنش کردهاند و او ضمن پوزش خواهى از ایشان چنین سروده است: «بر آن کودک آویزههایى بود، دندانهاى روباهها و ماده گربهها و صمغ درخت طلح- خار مغیلان.» درختان طلح شیرهاى از خود تراوش مىکنند که همچون خون آهوست
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 163
-----------------------------------------------
و اعراب هنگامى که زن مىزاییده است از آن صمغ نقطههایى میان دو چشم زائو مىمالیدهاند و بر چهره کودک هم با آن خطى مىکشیدهاند و آن شیره روان از درخت را دودم یا دوذم مىنامیدهاند و آن چیزها را که بر کودک مىآویختهاند، نفرات مىگفتهاند.
عبد الرحمان بن اخى الاصمعى مىگوید: یکى از اعراب به پدرم گفت، هنگامى که براى تو فرزندى متولد مىشود، او را تنفیر کن، پدرم به او گفت: تنفیر چیست گفت: بر او نام عجیب و غریبى بگذار. براى پدرم پسرى متولد شد که نامش را قنفذ- خارپشت- و کنیهاش را ابو العدّاء نهاد، و این بیت را خواند: چون مى که آمیزه دارویى آن همراه اوست و موجب شفا دادن درد سر و شاد شدن اندوهگین مىشود.
و مقصودش این بود که چون به اعتقاد ایشان خارپشت از مرکوبهاى جن است با نامگذارى فرزندش به نام مرکوب جن او را از گزندشان محفوظ مىدارد.
--------------------------------------
دیگر از رسوم ایشان آن بود که هرگاه مردى صحراهاى خالى را مىپیمود و بر جان خود از حوادث شبانه- هجوم جنیان- بیم داشت، خود را کنار درخت یا خاربنى مىرساند، مرکوب خود را پاى آن مىخواباند و پابند مىزد و بر گردش خطى مىکشید و مىگفت: به صاحب این وادى و گاه مىگفت: به بزرگ این وادى پناه مىبرم. خداوند سبحان هم در این باره در قرآن مجید فرموده است: «و به تحقیق بودند مردانى از آدمى که پناه مىبردند به مردانى از جن، پس افزود آنان را سرکشى.» مردى از اعراب که پسرش همراهش بود به بزرگ وادى پناه برد، قضا را شیر پسرش را درید و خورد و آن مرد چنین سرود: با آنکه به بزرگ وادى از شر دشمنانى که در آن است پناه بردیم، ولى ما را از شیر ژیان ستمگر پناه نداد.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 164
----------------------------------------
دیگر از رسوم آنان این بود که چون مسافر از شهر خود بیرون مىآمد، سزاوار نبود که برگردد و پشت سر بنگرد که اگر چنان مىکرد، از نیمه راه برمىگشت، فقط عاشقى که مىخواست برگردد، پشت سر خویش مىنگریست.
و از رسوم دیگرشان این بود که چون روى لب پسر بچهاى آبلهریز- تاول- مىزد آن پسر بچه پرویزنى روى سر مىنهاد و میان خانههاى قبیله حرکت مىکرد و بانگ بر مىداشت بنخاله بنخاله، گندم گندم و زنان قبیله در آن پرویزن پارههاى نان و گوشت و خرما مىریختند. و سپس آنها را براى سگها مىریخت و چون سگها آنها را مىخوردند کودک بهبود مىیافت. اگر کودکى از کودکان خرما یا گوشتى و لقمهاى از آنچه براى سگها ریخته شده بود مىخورد، او گرفتار تاول و شکاف لب مىشد.
دیگر از رسوم ایشان آن بود که چون گوشه جامه کسى به چشم دیگرى مىخورد- و موجب آبریزى چشم مىشد، صاحب جامه هفت بار به چشم آن شخص دست مىکشید و بار نخست مىگفت: به حق یک زن که از مدینه- شهر- بیاید، و بار دوم مىگفت: به دو زن که بیایند، تا آنکه بار هفتم مىگفت: به هفت زن که بیایند و چشم بهبود مىیافت. برخى از آنان هم مىگفتند: به حق یک زن از هفت زنى که از مدینه بیاید، تا آنکه بار هفتم مىگفت: به هفت زن از هفت زن.
--------------------------------------------------
دیگر از رسوم ایشان این بود که چون براى زنى خواستگار نمىآمد، یکى از زلفهاى خود را باز مىکرد و چشمى را که بر جانب دیگر آن زلف بود سرمه مىکشید و در یکى از پاهاى خود خلخال مىکرد و این کارها را شبانه انجام مىداد و مىگفت: اى لکاح من پیش از رسیدن بامداد خواهان نکاح هستم، کارش آسان مىشد و به زودى ازدواج مىکرد. شاعرى در این باره چنین سروده است: یکى از چشمهایش را سرمه کرده است و دیگرى را رها کرده است، خلخال بر پاى بسته و زلفش را پریشان کرده است، این را کارى پسندیده گمان مىکند و نکوهیده نمىبیند.
--------------------------
از دیگر مراسم آنان این بود که چون میهمان یا غیر میهمان از پیش آنان مىرفت
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 165
و دوست نمىداشتند برگردد، پشت سرش چیزى از ظرفهاى خود را مىشکستند و این رسم را تا امروز مردم به کار مىبندند. یکى از اعراب گفته است: دیگ سنگى خود را پشت سر ابى سواح شکستیم ولى او برگشت و دیگ ما هم نابود شد.
دیگرى گفته است: ما پشت سر میهمان خود کوزهها را نمىشکنیم بلکه توشه از پى او روانه مىکنیم که باز گردد.
-------------------------------------
دیگر از رسوم ایشان این بوده است که زنان هنگامى که کسى را دوست مىداشتهاند و به سفر مىرفته است، مقدارى خاک از جاى پاى او برمىداشته و معتقد بودهاند که سبب سرعت در بازگشت او مىشود. زنى در این باره چنین سروده است:
خاکى از جایگاههاى قدمش برداشتم، در بامدادى که رفت تا شاید به سلامت بازگردد.
جلوهتاریخدرشرحنهجالبلاغهابنابىالحدید، ج 8 ، صفحهى 166
-----------------------------
دیگر از رسوم و عقاید ایشان این بوده است که سوسمار و خارپشت و خرگوش و آهو و موش بزرگ صحرایى و شتر مرغ، مرکبهاى جن است و جنیان بر آنها سوار مىشوند. در این مورد اشعار مشهورى سرودهاند: اعراب همچنین تصور مىکنند که جن را مىبینند و با آن گفتگو مىکنند و یکدیگر را یارى مىدهند، همچنین مدعى هستند که غول را مىبینند گاه معتقدند که افرادى با ماده غولها ازدواج کرده یا همبستر شدهاند.
-------------------------------------------
از شگفتیهاى دیگرشان این بوده است که به هنگام جنگ گاهى زنان خود را بیرون مىآوردهاند تا میان دو صف ادرار کنند و معتقد بودند که این کار آتش جنگ را خاموش مىکند و ایشان را به آشتى مىکشاند. در این باره یکى از ایشان گفته است: به نادانى با ادرار زنان با ما رویاروى شدند و ما با شمشیرهاى برنده رخشان با آنان رویاروى مىشویم.
---------------------------------------------
متاسفانه هنوز هم خرافات زمان جاهلیت در ما بین مرسوم بوده و افضون بر آنها هم شده .