پایتخت معنوی جهان اسلام

پایتخت معنوی جهان اسلام

سامانه فیش های تبلیغی ما
پایتخت معنوی جهان اسلام

پایتخت معنوی جهان اسلام

سامانه فیش های تبلیغی ما

سلطان محمود غلام سیاهش

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته و علاقمند به او بود. سلطان سالی یک بار مهمانی خاصّ برگزار می کرد که فقط مقامات عالی کشوری و لشگری حضور داشتند و در پایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند و همانجا دستور می داد خواسته اش را به او بدهند. یک سال که این مهمانی را برگزار کرد و در پایان هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول و طلا و جواهر و باغ و زمین مزروعی و گلّه ی اسب و گاو و گوسفند را از سلطان خواستند و در آخر نوبت به ایاز رسید که کنار دست سلطان نشسته بود، همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجّه به اینکه می داند سلطان تا چه حدّ به او علاقمند است چه چیز بزرگی از او خواهد خواست. سلطان رو به ایاز کرد و گفت: خوب، تو بگو چه می خواهی. ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه ی سلطان گذاشت. یعنی من خودت را می خواهم. همه تو را برای نعمتها و هدایایت می خواستند ولی من خود تو را می خواهم. دوست اهل بیت ,خدا و اولیایش را برای خودشان می خواهد نه برای نعمتها و عطاهایشان

--------------------

امامت ص 1928 تا 29

به نقل از عارف بالله میرزا اسماعیل دولابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد