«بیعتى که مردم در مدینه با من کردند براى تو که در شام بودى الزامآور است»؛ سپس مىافزاید: «همان کسانى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط با من بیعت نمودند، بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند و نه کسى که غایب بوده حق رد کردن آن را دارد»؛ (إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ، وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ).
قابل توجه اینکه امام علیه السلام در اینجا، نه به مسأله غدیر اشاره مىکند، نه به وصیّت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و روایات بسیارى که سند روشنى بر امامت اوست؛ زیرا معاویه مىتوانست با این کار از کنار آن بگذرد. ولى مسأله خلافت خلفاى پیشین چیزى نبود که بتواند آن را انکار کند. در واقع استدلال امام علیه السلام یک استدلال به اصطلاح جدلى است که مسلمات طرف مقابل را مىگیرد و با آن بر ضد وى استدلال مىکند و در اینجا معاویه که خود را از طرفداران حکومت خلفاى پیشین (ابوبکر عمر، عثمان) مىدانست، نمىتوانست چگونگى گزینش آنها را براى خلافت انکار کند و این در حالى بود که این گزینش به صورت بسیار کاملترى در مورد حکومت على علیه السلام واقع شده بود. عموم مهاجران و انصار در مدینه با آن حضرت بیعت کرده بودند و حتى طلحه و زبیر که بعدا به مخالفت برخاستند نیز جزء بیعت کنندگان بودند. سنّت آن زمان بر این بود که اگر
پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص: 81
مهاجران و انصار مدینه کسى را انتخاب مىکردند غایبان و دور افتادگان آن را به رسمیت مىشناختند؛ و بنابراین معاویه نمىتوانست با این استدلال امام علیه السلام به مخالفت برخیزد.
از این رو امام علیه السلام در ادامه این سخن مىافزاید: «شورى تنها از آن مهاجران و انصار است هر گاه همگى کسى را برگزیدند و امامش نامیدند، خداوند از آن راضى و خوشنود است»؛ (وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِکَ للَّهِ رِضًا).
آن گاه چنین نتیجه گیرى مىفرماید: «بنابراین اگر کسى از فرمان آنها با بدگویى یا بدعتى خارج گردد، مسلمانان او را به جاى خود باز مىگردانند و اگر امتناع ورزید، با او پیکار مىکنند؛ زیرا از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها مىسازد»؛ (فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى).
هرگز نباید از این استدلال که در بالا گفتیم جنبه جدلى و استفاده از مسلمات طرف مقابل دارد، چنین استنباط کرد که امام علیه السلام مسأله امامت منصوص را رها فرموده و امامت را یک مسأله انتخابى مىداند نه انتصاب از سوى خدا، آن گونه که بعضى از شارحان نهجالبلاغه از اهل سنّت تصور کردهاند؛ بلکه در برابر امثال معاویه راهى جز این گونه استدلال وجود نداشت و نظیر این گونه استدلالها در قرآن مجید نیز در برابر مشرکان دیده مىشود.
در بخش دیگر این نامه، امام علیه السلام به سراغ مسأله قتل عثمان مىرود که معاویه- مانند طلحه و زبیر- آن را بهانه براى سرکشى در برابر امام علیه السلام قرار داده بود؛ مىفرماید: «اى معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان مىیابى و خواهى دانست من به کلّى از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیى و چنین نسبت ناروایى را به من
پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص: 82
بدهى. اگر چنین است هر تهمتى مىخواهى بزن والسلام»؛